حالم...


می خواهد فریاد بزند؛
...اما
،من جلوی دهانش را می گیرم
!!!وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد
...این روزها من
خدای سکوت شده ام؛
،خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا
...خط خطی نشود

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به
دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی
اما سکوت می کنی...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای
برای فردا نداری و حال هم که....
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش
بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود.

دلم برا همتون تنگ شده یه عالمه.
نبودم ببخشید رفته بودم مسافرت اجباری اخه اگه نمی رفتم بایدسه چهارروز توی خونه تنهایی می بودم واسه همین باخواهرم رفتیم یزدخانم کارهای انتقالی دانشگاهشون رودرست کنند مهمان شن مشهد بعدازاون جاهم رفتیم قم حرم حضرت معصومه ومسجد جمکران بعدش مرقدامام و درآخرهم قدم گاه بعدش دوان دوان بااتوبوسی که فقط مادوتا و راننده ها ایرانی بودیم رسیدیم مشهد شهر زندگی اخ که دلم برا بابا حسینم خیلی تنگ شده بود وهمین طور برا مامانم وخواهر وبرادر گرامی یه ذره شده بود اما برا همه دعا کردم وغذای امام زمانم خوردیم خدایی مسافرت عالی بود هیچ وقت فکر نمی کردم این جوری برم مسافرت برال همه مردم یه عالمه دعا کردم.
انشاالله شما هم برین برا منم دعا کنید.

کاش کوچیک بودیم....
وقتی کوچیک بودیم دلمان بزرگ بود ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم.
کاش کوچیک میموندیم تا حرفمون از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرک شدیم وفریادمیزنیم باز کسی
حرفمون
نمی فهمه!!!!!
گهی غمگین
گهی گمگشته در خویشم
گهی مانند طوفانم
گهی مانند بارانم
نه می غرم
نه می بارم
گهی صافم
گهی ابری
گهی بیدار
گهی در خواب
گهی در جنگ
گهی در صلح
فقط گاهی
هر ازگاهی
در این آشوب
در این غوغا
در این بازار نامردی
دلم خواب می خواهد
کمی آرامش مطلق
ولی افسوس ...
می خواهم بروم...
باید بروم! ماندن را نمی خواهم...
نمی خواهم به لحظاتی برگردم که بی صدا سوختم و اشک تنها پناه و همدمم بود...
نمی خواهم به دنیای حسرت های همیشگی باز گردم...
نبودنم برای شما دردی است فراموش شدنی ولی بودن برای من دردی است همیشگی...
رهایم کنید از همه بیزارم! می خواهم یک شب آرام بخوابم...
آسمان شب های من مدت هاست که تاریک و بی ستاره است...
مرسی دیگر میل ندارم ......

دختران بی تقصیرند ...!!
آین روزها آدم نمی بینند تا برایش " حوا "شوند ...

مـے گویند: شاد بنویس ...
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد مردے مـے افتم...
که با کمانچه اش...
گوشه ے خیابان شاد مـے زد...
اما با چشمهاے خیس!!!
من وقتی که بچه بودم یه دختر سفید توپولی موفرفری بودم یه عمه مهربونی داشتم میومد خونمون موهامو باروغن بادم چرب میکرد بعد خرگوشی می بست میبردم بیرون برام کلی چیز می خرید حالا این عمه مهربونم که توی عمر 16سالم یکبار نگفتم عمه نگه" جانم عمه جان یا جان عمه خوشکل عمه بگو نازم"روز چهارشنبه ساعت11 شب بعد از ورزش که اومدم خونه داشتم توی اتاقم باخواهرم حرف میزدم که زینگ زینگ رینگ تلفن زنگ زد مامانم هم مهربون تلفن برداشت گفت بله بفرمایید بعد یهویی یکی به مامانم یه چیزی گفت که مامانم بلند جیغ کشید که بابام توی کوچه جلودر دوید توی خونه همه ما از جامون پریدیم سریع رفتیم توی حال مامانم گریه میگرد یه عالمه گفتم مامان عمع کاریش شده؟ مامانم باگریه گفت عمه دیگه تموم شد!عمه رفت!!! من زانوهام سست شدافتادم زمین خواهرام جیغ کشیدن داداشم افتاد روی مبل بابام جلودر موندیه قدم هم تکون نخورد!!!!!بله عمه خوب ومهربونم بعد از تحمل یه عمر مریضی ودردمندی وروزهای سیاه دیدن از این دنیای کذایی حالارفته زیر یه عالمه خاک سرد خلاصه ما نفهمیدیم چه طوری لباس پوشیدیم ویا چی پوشیدیم کی رسیدیم خونشون.
روی یه تخت کنار خونه یه زن کامل دراز کشیده بود وبرای همیشه چشماش رو بسته بود ولی خیلی معصوم بود رو لبش لبخند بود لبخندی که از یه دنیا حرف زیبا قشتگ تر بود.
عمه مهربونم رفت والان چند روزه دل همه خونه همه دارن اشک میریزن.
امسال برام خیلی بد بود من توی این سال چهار نفر از عزیزانم رو از دست دادم امسال براخانواده ما بهار نبود خزان بود!!!!!
راستی عمه نازنینم خونه نوت ولباس نوت مبارک باشه....
ببخش عمه جونم که بزور عمو وبابا از قبرت جدام کردن ببخش عمه که به جای این که تو پلو عروسی مارو بخوری ما پلو مرگت رو خوردیم...
لطفا یه فاتحه براشون بخونین.
مرسی که به حرفام گوش دادین حالا احساس میکنم سبک شدم خیلی خیلی زیاد...