خدانگهدار جناب اقای تابستان
تابستان امسال به روایتی از تاریخ 1392/3/20 شروع شد ؛به علت انتخابات ریاست جمهوری.
همه چیز بعد از ان خوب بود فقط بنده وامثال بنده منتظر نتیجه زحمات یک ساله خودمون بودیم وخب هرچه که بود گذشت!
خیلی از دوستانی که در طی سال تحصیلی برایمان میمردند دیگر یادی ازما ندارند خب ماهم راحت تریم همان فروزان خودمان مارا بس است!!!
در تاریخ 92/3/29 ودر ساعت 23 شب عمه عزیزمان فوت شد وداغش را بردلمان گذاشت!
در ان ایام من دیوانه ای بودم بس خطرناک!
یادمان نمی رود حرف هایی را که به صورت غیر عادی بلغور میکردیم وبه دیگران میخوراندیم!
یک هفته بعد مابه زور مادر گرامیمان را همراه خواهرانشان به یک سفر 3روزه کیش فرستادیم!
روز بعدش پدر مهربانمان من وخواهر دیگرم را به یک سفر 4روزه فرستاد؛خواهر ما به دلیل ردیف کردن کارهای انتقالیش از دانشگاه شهید صدوقی یزد مارا کت بسته با خود برد در راه رفتن بودیم که پدر مان گفت:دخترانم هر جای ایران را که دوست داشتید بروید وازادانه بچرخید؛بروید شیراز،اصفهان، قم وجمکران را نیز زیارت کنید وبر گردید.
ماهم بعد از ردیف کردن کار های خواهرم در یزد به سوئیت هایمان رفتیم وروزبعد از ان به زیارت خواهر امام رضا(ع) و مسجد مقدس جمکران روانه شدیم.
روزهای خوبی بود!
تا امدییم ماه مبارک رمضان شروع شد!
خدا خواست وما هر 3شب احیا را در حرم امام مهربانی ها به سر کردیم.
بازهم روزهای خوبی بود!
مابرای بعد ماه مبارک برنامه سفر ریختیم که....
دوتن دیگر از عزیزان مان فوت شد...
وما در خانه بسر کردیم.
درعوض مادر این تابستان خیلی در خانه خاله یمان طلپ شدیم وچه شب هایی راکه تاصبح با دختر خاله گرامیمان خوش گذراندیم.
و بازهم روزهای خوبی بود!
روزهایی را در باغ ویلای کوچکمان در سه راه فردوسی گذراندیم.
بازهم به همراه خاله ها ودایی های خوبمان!
تولدحضرت معصومه وروز دختر شد مامان خوبمان برایمان یک عدد کیک 4 طبقه فوق العاده زیبا درست کرد به همراه چندی کادو از طرف خودشان وپدر عزیزمان!
وما از خوشحالی سر از پا نمی شناختیم!
برادرمان بی قید شانه ای بالا انداخت وبه تبریکی اکتفا کرد ماهم در روز جوان از خجالتش در می اییم اساسی!!!
تا تولد امام رضا چندی حرم رفتیم ودعا کردیم!
حاج اقای جوانی رادیدیم که در کنار یکی از درب های کوچک ورودی صحن جمهوری مینشست وقران میخواد وعجب قشنگ بود صوت قرانش فکرکنم به صورت ترتیل میخواند!
این اقا را هروز صبح میدیدیم واز کنارشان عبور میکردیم.
شلوغی بی مثالی راهم تجربه کردیم!
ترافیک شهرمان این روزها سرسام اور بود!
کتاب های زیادی نیز خواندیم کتبی که اشکمان را در اورد مثل:پایی که جاماند,نورالدین پسر ایران,بابانظر و...
و هنوز هم که یاد نوشته های انان میافتیم اشکمان سرازیر میشود.
بخوانید این کتب را ضرر نمی کنید بلکه سود هم میکنید شاید قدر آزاده ها و جانبازان رابیشتر دانسته وپایمان را روی خون شهدایمان نگذاشتیم وبه انقلاب ومملکت توهین نکردیم!!!
و ما حال اماده رفتن به مدرسه مان میشویم.
اما...
جناب اقای تابستان باهمه این تفاسیر ما شمارا با همه اتفاقات ناگوار وسختی هایی که به هر دلیلی برماتحمیل کردید وما کشیدیم ،در خاطراتمان ،گوشه ای از مغزمان گذاشتیم.
وشمارا بخشیدیم شماهم مارا ببخشید.
+شایددیگه فقط اخرهفته ها بیام شاید هم...
+به هر حال اگه بد بودم ببخشید!
+حرفی زدم ،بحثی کردم ،دعوایی شد و... بازهم به بزرگی خودتون ببخشید.
+سعی میکنم همون اخر هفته اگه اومدم به همه دوستان سر بزنم.
+بازم ازهمتون ممنونم تحملم کردین.
+درضمن سال تحصیلی جدید مبارک باشه به همتون امیدوارم موفق باشید.










من یه بانویم باتمام حس های زیبای یه بانو،باتمامیه مشکلات یه بانو وقتی توبانو باشی باید حرف هایت رابغض کنی وبغض هایت را درگلویت نگه داری ویاقورت بدی...